فلانی بیرجند، فلانی بندرعباس، کمالی، اوه زاهدان! این دقیقا صداهایی بود که دیروز موقع خوندن اسمها شنیدم. دورهٔ آموزشیم شوخی شوخی تموم شد و امریههامون اومد برای ادامهٔ خدمت.
موقع رفتن به سربازی، همه از اسم زاهدان ترس دارن. داستانهای ترسناکی ازش تعریف میکنن و میگن که بدترین شرایط خدمتی اونجا وجود داره.
سرنوشت من هم اینطوری رقم خورد و حالا قراره برم زاهدان و ۲ سال رو اونجا سپری کنم. بچهها توی توئیتر بهم گفتن که مردمان خیلی خوب و خونگرمی داره. قبلا هم این رو از آدمهای دیگهای شنیده بودم.
هرچی که هست باید خودم رو آماده کنم براش. من خیلی زود خودم رو با محیط وفق میدم و این ویژگی فکر میکنم کمکم کنه. راستش نمیدونم چرا اصلا ناراحت نیستم و یه جورایی هیجان دارم برای رفتن به اونجا.
این پستهای کوتاه رو مینویسم تا بعدها به یادگار بمونه و بیام بخونمشون و کیف کنم. شاید برای مخاطبم چیزی خاصی نداشته باشه اما برای خودم خیلی ارزشمنده!
کلی تجربه و سختی جدید در انتظارمه و قراره نسخههای بهتری از من منتشر بشه. بازهم همون جملهٔ معروف نیچه تو ذهنم تکرار میشه که میگه چیزی که نکشتت قویترت میکنه!
همونطور که آموزشیم تو یه چشم به هم زدن تموم شد امیدوارم بقیهاش هم همینطور باشه.
اگر حرفی دارید اون رو توی کامنت بگید. این پستها و پیامها تا وقتی که زنده هستم به یادگار میمونه و ممکنه یک روزی یک جایی تسلی بخش باشه برای کسی.
اون قلب پایین رو هم یه فشار بدید 🙂 . خداحافظ تا مدتی نامعلوم!
سلام محمد عزیز. چقدر خوب که با این روحیه ی عالی یک فصل جدید از زندگی تو آغاز می کنی. برای ما بنویس. هر روز بنویس.
سلام بیتا جان، ممنون از لطفت.
مهمترین وسیلهای که با خودم میبرم کتابهام و کاغذ و قلمه! سعی میکنم اونجا به صورت آفلاین بنویسم تا بعدا اگر فرصتی شد منتشرش کنم.
عزیزم خیلی خوشحالم که نسبت به شرایط زندگی میتونی خودتو وفق بدی. تو برای من یک انسان کامل و قوی هستی. افتخار میکنم به داشتن همچنین خواهرزادهای. امیدوارم هرجا هستی سلامت و پیروز باشی. باهت خداحافظی نمیکنم فقط میگم در پناه خدا باشی.
ممنون خاله جان. امیدوارم این دوران هم به خوبی و خوشی تموم شه.
سلام محمد عزیز
میدونم شنیدن زاهدان همه رو شوکه کرده و هرکس چیزی میگه ولی یک چیزی رو توجه کن که یک عده زیادی از ایران عزیز اونجا دارن زندگی میکنند و تموم عمرشون از تولد تا مرگ اونجان ما انسانها متحمل جبر جغرافیایی هستیم فکر کن اگه اونجا قرار بود متولد بشیم و…. چی میشد این مدت خدمت نیز بخشی از جبر جغرافیایی ماست … تو طول خدمت و زمان سختی ها به این فکر کن که اینها رو باید بگذرونی تا قویتر بشی مثل یک سختی ورزشی یا درد یک سوزن واکسن و دوم اینکه مطمنا این سختی یکجایی تموم میشه یا همون جمله معروف که : این نیز بگذرد
موفق و پیروز باشی
سلام محمد آقا
ممنون. زاهدان هم یه جاییه مثل مشهد. من اصلا ترسی ندارم و هیجان دارم برای تجربه کردن این دوران! دقیقا قراره این سختیها بسازه من رو. ببینیم چی پیش میاد.
سلام محمدعزیز، اینکه به این قضیه به شکل یک تجربه نو وهیجان انگیزنگاه می کنیدبی نظيره وریشه درذهن خلاق شماداره به نظرم اصلااون قسمت سختی ومشکلاتش رو کلادرنظرنگیریدوباهمین دیدگاه خودتون پیش برید حتماتجربه منحصربفردی خواهدبود منتظرخواندن تجربه های جديدتون هستیم. موفق باشید
سلام مهناز جان
ممنون. مطالب زیادی برای نوشتم دارم، منتظر باش به زودی منتشر میشه.
سلام محمد عزیز دوران اشنایی ما کم بود و فرصت نکردم با نوشته هات بیشتر اشنا بشم ولی همون اندک اشنایی با نوشته هات باعث شد حس خوبی نسبت به قلمت داشته باشم .برات ارزوی سلامتی می کنم در باره ی سخت بودن شرایط توی سربازی خصوصا زاهدان حتما شنیدی و لازم به گفتن نداره ولی من باور دارم که این سختی ها ادما رو اب دیده می کنه توضیح بیشترم تو این نوشته خودت بخون
http://blog.madani.pro/1-%da%86%d8%b1%d8%a7-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%a8%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%86%db%8c%d9%85%d8%9f-%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d9%87%d9%81%d8%aa%d9%85-%d8%aa%d8%a7-%d9%84%d8%b0%d8%aa-%d8%a7%d8%b2-%d8%af%d8%b1/
سلام امیرحسین جان، ممنون حتما میخونم مطلبت رو.
سلام سلام
من ساکن زاهدانم
بگین ببینم چیه زاهدان بهتون استرس وارد کرده؟
و اصلا بگید بدونم شما سرباز ارتشید یا سپاه؟ بالاخره میاین شهر ما هواتونو باید داشت
خانواده آقا محمد نگران گل پسرتون نباشید، شهرما اصلا ترس نداره
الان به لطف خدا و همت مرزداران ما امنیت حاکمه
دیگه گذشت دوران ریگی و انتحاری و …
البته هنوزم خیلیا هستن که منافعشون توی خرابی و ناامنی ایرانه
اما دستشون کوتاهه
حتما حتما بهم بگید سرباز کجایید ؟ ارتش یا سپاه؟ زاهدان یا بلوچستان؟
سلام
راستش وقتی اومدم و یکم موندم اونجا دیدم اونطوریها هم که تعریف میکردن نیست!
من زاهدانم و سرباز پدافند هوایی ارتشم توی جاده میرجاوه.
اونجا که خیلی خیلی خوبه، به بچه ها میسپارم هواتو داشته باشن
حالا خیلی خیلی که نه ولی خب … :))
الان دقیقا کجای زاهدان هستی و پستی که بهت دادن چی هست؟ بعد سوال بعد اینه که دیپلم بودی؟ پارتی داشتی؟
سلام آرش جان. مدرکم دیپلم خورده. سرباز پدافند هوایی ارتشم.
سلام، غمت نباشه محمد جان منم از تبریز افتادم خوزستان (دشت آزادگان – حمیدیه) / میگذره و زیاد تو فکرش نباش بعد 6 ماه هم میتونی درخواست انتقال به 300 کیلومتری شهرت رو بدی البته اگر آقایون قبول کنن. قوربانت
سلام آره تنها امید و انگیزهمون اینه که میگذره… همین.
محمد جان، سرنوشت مشابهی داریم، منم از تبریز افتادم خوزستان (حمیدیه) / الان 7 ماه خدمتم و 5 ماه دیگه تموم به امید خدا، تجربه سخت اما خوبیه!
خوبه که زود تموم میکنی. امیدوارم هر چه زودتر بگذره برامون این دوران.