منشی شدن؟! همیشه یکی از ترسهای زندگیم، تلفنی صحبت کردن با یه نفر بود! شاید اگه با من تا الان تلفنی صحبت کرده باشید، هیچ وقت متوجه این موضوع نشدید اما نمیدونید موقع تلفنی حرف زدن درون من چی میگذره!
ارتباط با آدمها هم همیشه برام سخت بود و همیشه احساس میکردم توی آداب معاشرتم ضعف دارم. همیشه چت کردن رو به تماس تلفنی ترجیح می دادم، قرار حضوری که دیگه بماند! من به واسطهٔ کارم هفتهها میگذشت و پام رو از خونه بیرون نمیذاشتم. کل ارتباطم با افراد مجازی بود و ۹۰ درصد اون ارتباط هم، ارتباط کاری و فنی بود. حتی موقعی که توی یه شرکتی به عنوان پشتیبان فنی فعالیت میکردم، سعی میکردم هر طور شده مشکل رو با چت کردن به کاربر توضیح بدم و کار به تماس تلفنی نکشه!
خلاصه اون محمد منزوی، درونگرا و گوشه گیر شد منشی یه گردان ۷۰ نفری توی یه پادگان. الان در طی روز حداقل ۲۰ تا تلفن رو جواب میدم که حدود ۸۰ درصدشون افسرهای ارتش با درجههای بالا هستن. کلی سرباز برای مشکلاتشون باید با من در ارتباط باشن و رابط بین فرمانده گردان و سربازا منم.
همیشه میگفتن تو سربازی هیچ وقت مسئولیتی رو قبول نکن. من دل رو به دریا زدم و منشی شدن رو قبول کردم. چیزهایی که از فرماندهام موقع بحرانها یاد گرفتم، نحوه برخوردش با آدمهای مختلف، سیاست کاریش و هزارتا چیز دیگه که نمیشه تایپ کرد همش رو، اون قدر زیاد و اونقدر مفید بودند که من اگر میخواستم با کتاب خوندن و کلاس رفتن این چیزها رو یاد بگیرم حداقل ۵ سال باید زمان صرف این قضیه میکردم.
الان یه جوری شدم که تو مخاطبهای گوشیم میگردم و زنگ میزنم به رفیقهای قدیمی و حالشون رو میپرسم. موبایلم هنوز دوتا زنگ نخورده جواب میدم. با یه سری از بچهها که توی توئیتر و اینستا باهم آشنا شده بودیم قرار گذاشتم و حضوری دیدیم هم دیگرو. تو یه هفته حدود ۵ تا کافه جدید توی مشهد رو تجربه کردم و فقط دنبال معاشرت با آدمها بودم.
از این به بعد اگر قرار کوه و تفریح دارید من رو حتما جزو پایه ثابتهای جمع حساب کنید!
واقعا فکر نمیکردم منشی شدن اینجوری روی من و زندگیم تاثیرگذار باشه. سربازی همش سیاهیه اما این مسئولیت باعث شد تا من سفیدی هم توش پیدا کنم. کارم به شدت کار سخت و پر مسئولیتیه توی پادگان اما من از انجام دادنش لذت میبرم و سختیهاش رو به جون خریدم. سختی زیاد داره اما مزایای خودش رو هم داره.
خلاصه راضیام از اینکه این تغییرات توی شخصیت و زندگیم به وجود اومده. بدون سربازی هم فکر نمیکنم حالا حالاها حاصل میشد چنین چیزی. ولی این حرفم رو اصلا رو حساب تایید کردن سربازی نذارید! من بیشتر خوش شانس بودم تو این قضیه تا چیز دیگهای. و این اتفاق یک در هزار برای هر نفر میوفته.
من حاضرم هر موقع که دوست داشتید شما رو به یک فنجون قهوه دعوت کنم و بشینیم باهم راجع به سیاست، فلسفه، برنامهنویسی، بلاگری و … گپ بزنیم.
تیپ شخصیتی من تا قبل از این جریان INTJ بود. باید برم دوباره تست بدم و ببینم تغییری حاصل شده یا نه.
خیلی خوبه که اینقدر تاثرگذار بوده، پادگان ما یکی از بی امکانات ترین ها بود و حتی سرباز درست و حسابی هم بهمون نمیدادن گردان های ما نهایت 30 یا 40 تا سرباز داشت / من سرباز رکن 2 تیپ بودم و کامپیوتر اونجا هم به دادم رسید و موقعیت چندان بدی نداشتم / آب و هوای شرجی و گرم وااااااااای / امیدوارم بسلامتی تموم کنی و برگردی
مرسی محمد جان. آره امیدوارم همه تموم کنن این دوران رو 🙂
منم ۹ ماهی تو یه قسمتی بودم که خیلی با درجه دارا و افسرای ارتش در ارتباط بودم که این باعث شده بود اون خجالتی بودنم و کم حرف بودنم خیلی بهتر بشه و راحت تر بتونم با یه نفر ارتباط برقرار کنم .
دقیقا روی خجالتی بودن من هم خیلی تاثیر داشت!
سلام رفیق
من تازه شدم منشی ارکان یه گردان تو یه پادگان ارتش
دقیقا همه اینایی ک تو داری دارم و مشکل اینجاست باید اسم همه رو حفظ شد تا حضور کادری ها و سرباز هارو بتونم ثبت کنم
میشه کمکم کنی تا بدونم چیکارا کنم باید یا مثلا چیکار کنم بهتره؟
واقعا مضطرب ام و نمیدونم چیکار باید بکنم
mohammad.mahdipnu@gmail.com
سپاس🌹
سلام
فقط گذر زمان درست میکنه این قضیه رو…
برگههای آمار رو تو تایمهای بیکاریت مثل کتاب بخون و حفظ کن تا زودتر به نتیجه برسی.
نگران نباش یه روزی میرسه که مثل من بعد حدود دو سال از خدمت هنوز اسم همه رو خاطرت هست…