یکی از کتابهایی که توی پادگان خوندم کتاب از خوب به عالی نوشتهی جیم کالینز بود.
این کتاب بیشتر راجع به کسب و کارها و مدیریت اونها بود و میگفت که چی میشه که یه شرکت پیشرفت میکنه و یه شرکت نه!
کتاب نکتههای زیادی داشت اما چیزی که خیلی زیاد از اون کتاب توی ذهن من مونده یه داستان بود از یه افسر ارشد ارتش آمریکا در جنگ ویتنام که به اسارت گرفته شده بود.
از این افسر ارتش پرسیدن چطور تونستی ۸ سال اسارت توی بدترین شرایط رو تحمل کنی؟ اون همه شکنجه، آزار و اذیت و … چی باعث شد که زنده بیرون بیای؟
فقط یک جواب داد.
گفت من خوشبین نبودم!
میگفت وقتی یهو توی زندان شایعه میشد که این کریسمس قراره آزادمون کنن، همه هوایی میشدن و دیگه روزشماری میکردن برای کریسمس و آزاد شدن.
کریسمس میشد و هیچ خبری از آزادی نبود و یهو همون جمعیت که خودشون رو وعدهی آزادی داده بودن، کم کم مریض میشدن و از بابت همون مریضیها میمردن!
وقتی امید توی یه آدم کشته میشه دیگه ادامهی زندگی واقعا وحشتناک میشه.
اون افسر میگفت من با هیچ خبر و شایعهای خودم رو وعدهی آزادی نمیدادم و تنها وقتی که چشم توی خاک کشور خودم باز کنم به خودم میگم که حالا دیگه آزاد شدم.
این کتاب از این داستان وام گرفته بود برای راهاندازی و مدیریت یه کسب و کار و میگفت خوشبین بودن خیلی وقتها باعث مرگ یه کسب و کار میشه. جدای از مسائل کاری و مدیریتی توی زندگی روزمرهمون هم باید همیشه حواسمون به این قضیه باشه و در کل خوشبین نباشیم.
سلام.
من خلاصه این کتاب رو گوش دادم. به نظرتون خوندن متن کامل این کتاب ارزش داره؟ کتاب خوبیه؟
سلام محمد رضا جان
راستش من با هیچ خلاصه کتابی موافق نیستم و کلا با فلسفهاش مشکل دارم!
کتاب از خوب به عالی هم اررزش یه بار خوندن رو داره.